همدیگر و میخوایم
اگه یه غریبه هستی و گذارت اینجا افتاد بشین تا تعریف کنم ماجرای عشق پرهام و پرند رو
یعنی ظاهرا هیچیمون با هم جور نیست. سنمون ، فاصلمون، موقعیت زندگیمون
یعنی بقول خودش دنیا هم به ما میگه ما مال هم نیستیم
اما با هم حرف زدیم و دلمون گرفتار هم شد. من که الان دنیا رو به یه تار موَش نمیدم.
اینقدر دوسش دارم که همه لحظه های زندگیمو پر کرده. صداش، حرفاش و اصلا وجودش تموم لحظه هام و پر کرده.
با نارحتیش به هم میریزم و با خوشحالیش آسمون زندگیم آفتابی میشه
میدونم که با همه وجودم سعی میکنم تا همیشه ی زندگیم نگرش دارم.
کاش هیچوقت جز خنده رو لباش نشینه
نظرات شما عزیزان: